بدنبال ربط "نظریه" و "عملیه" (اومانیست"ها و پیام آوران "بی پیام")
نشست (دین، فلسفه و علوم انسانی) / سالروز جناب ملاصدرا / 1397
بسمالله الرحمن الرحیم
نسبت "توصیف" با "توصیه"، و نسبت "هست" و "باید"، و نسبت فلسفه با توصیههای علوم انسانی که غالباً هم ایدئولوژیک هستند. این هم یک نقطه گزاره در ذهنتان داشته باشید تقریباً همه علوم انسانی بخصوص علوم اجتماعی که از غرب ترجمه شدهاند همهشان ایدئولوژیک هستند. ایدئولوژیک به همین معنای منفی که اینها میگویند چون ایدئولوژی معانی مختلفی دارد یعنی به این معنایی که اینها میگویند همه اینها دگمهای غیر شفاف اثبات نشده و پیشفرضهای مقدس مادی، با گرایشهای مختلف دارند. راجع به آنها اصلاً بحث نمیکنند آن را قطعی و مسلّم میگیرند و شروع میکنند نتیجه میگیرند اما چون خب قدرت و رسانهها و دانشگاهها در اختیار اینهاست این صد سال اخیر، این هوچیگری جای بخشی از علم را گرفته است نه همهاش را، جای بخشیاش را. فکر میکنم با این مثالی که زدم مسئله ظرفیتشناسی اندیشمندان مسلمان، نظریات آنها مثل ملاصدرا در حوزه علوم انسانی روشن شده باشد. اینها عمدتاً شیخالرئیس، شیخ اشراق، دیگران و دیگران، اینها عمدتاً خیلی وارد حوزه حکمت عملی به تفصیل حکمت نظری نشدند. اما اگر کسی آن مبنای نظری را درست بشناسد و آن توصیف را از انسان و جهان بفهمد مثل یک پازل و جورچی که شما یک بخشی از آن را دارید بخشهای دیگرش را هم ولو نباشد خودتان میتوانید بچینید و بروید. میتوانید بگویید با این دستگاه معرفتی، به آن نتیجه در فلسفه حقوق نمیشود رسید. میتوانید بگویید یک جملهای که هرگز ملاصدرا نگفته، هیچ جا نه اثباتاً نه نفیاً. ولی شما میتوانید بگویید او به این گزاره معتقد نیست. بلکه به این گزاره معتقد است. میگوییم کجا چنین چیزی گفته؟ میگوید هیچ جا نگفته. هیچ نگفته؟ چرا همه جا گفته! کجا گفته؟ هیچ جا نگفته! دوباره. اگر هیچ جا نگفتید پس چطوری به او نسبت میدهید؟ برای این که سرتاسر اسفار همین را دارد میگوید. در شواهد ربوبیهاش گفته، کدام صفحه؟ هیچ صفحه. این چطوری میشود که هم نگفته هم گفته؟ بله. صریح به تفصیل نگفته، اما تضمناً و اجمالی گفته است نگفته باشد هم باید بگوید! دو دوتا را گفتی، حتماً چهارتا را گفتی. اگر کسی نوشت دو دوتا ولو ننوشته باشد چهارتا، شما میتوانید چهارتا را به او نسبت بدهید. مگر این که بگوید که او یک نظریهای دارد که این عقلی را که تو میگویی قبول ندارد یا ریاضیات را، این ریاضیات را قبول ندارد یک جایی استدلال کرده که این نوع استنتاجها غلط است بنابراین تو نمیتوانی این طوری استنتاج کنی و به او نسبت بدهی. حالا وقتی راجع به یک اندیشمندان مسلمان میشود این حرف را زد راجع به خود اسلام چی میشود گفت؟ ببینید راجع به ابنسینا و شیخالرئیس در حوزه فلسفه هنر حرف زده، در حوزه فلسفه اخلاق حرف زده، در حوزه سیاست حرف زده، در اقتصاد حرف زده، در موسیقی بحث کرده، بعد یک کسی میگوید ارتباط بین موسیقی با معرفتشناسی چیست؟ خب حتماً مرتبط است. اصلاً همه چیز به معرفتشناسی مربوط است. بعضی رشتهها هستند که با هم مستقیم ربط واضحی ندارند اما از طریق معرفتشناسی به هم مرتبط میشوند یعنی شما میتوانید یک گزارهای را در حقوق، به اندیشمند الف، نسبت بدهید که اصلاً هیچ جا صریح آن را نگفته، یک گزارهای را هم در حوزه سیاست مدن، یا تدبیر منزل اقتصاد خانواده، علم اقتصاد، از آن نفی کنید و بگویید این نظر او نیست، در حالی که هیچ جا نفیاً و اثباتاً در آن مورد صریح بحثی نکرده است. چطوری؟ هر دوتایش به یک معرفتشناسی وصل میشوند. او وقتی که این معرفتشناسی و این دستگاه معرفتشناسی را قبول کرد و اثبات کرد حتماً باید این نظر را اینجا بدهد و اینجا با آن نظر مخالف باشد و الا در کارش تناقض است. حالا شما اگر با این بینش بیایید یک خلأ یک میلیمتر در یک میلیمتر در حوزه علوم انسانی نشان بدهید یک خلأ در مورد معارف اسلامی. فقط یک نقطه خلأ نشان بده، و ادعا کن هیچ آیه و حدیثی در آن مورد اظهار موضع مثبت یا منفی ندارد. امکان ندارد. با آن همه این دستگاه معرفتی و اسلام، آن هم اسلام اهل بیت که همه جا سرک کشیده است یعنی انسان را نقطهای ندیده، حتی انسان را خطی ندیده، کل حجم فردی و اجتماعی انسان در دنیا و آخرت را دیده است و راجع به آن اظهار نظر کرده است. ما یک عالمه آیات و روایات صریح داریم که منطوق است و احتیاجی به مفهومگیری ندارد واضح است کسی که راجع به آن بحث نکرده است. چقدر ما آیات و روایات داریم که صریح و مستقیم در حوزه حقوق هستند، سیاست هستند، معرفتشناسی است، تعلیم و تربیت است، تجارت و بازرگانی است صریح بدون این که شما اخباری باشید یا نواخباری باشید کاملاً با بحثهای اخباری و اجتهادی میتوانید بحث کنید و باید هم بکنید و الا نمیتوانید تمدنسازی کنید. به شما بگویم اگر این کار را نکنید این جمهوری اسلامی را نمیشود نگه داشت. چون همه درگیریها سختافزاری نیست بیشتر آن نرمافزاری است همان نیرویی که خودت سر کار میآوری مسئله را نمیفهمد خود همان در مسیر سکولاریزاسیون جمهوری اسلامی اقدام میکند! نمازشب هم میخواند، خانواده شهید هم هست، آخوند و روحانی هم هست. مسائل فرق میکند. اگر شما دو میلیون شهید بدهی باز هم شکست میخوری. اینجا جای شهید دادن نیست.
یک وقتی من یک چیزی گفتم برداشتند در رسانهها گفتند فلانی گفته برای اسلامی کردن علوم انسانی باید صدها شهید بدهیم! من اصلاً چنین حرفی نزدم من خلاف آن را گفتم. اینجا که شهید نمیخواهد. اینجا شهید زنده میخواهد یعنی کسانی که چهل سال مجاهدت شبانه روز بکنند و در برابر این فحشها و تهمتها و فضاسازیها بایستند، ملا باشند، دقیق باشند، عمیق باشند با حوصله و در عین حال بیحوصله. با حوصله یعنی تسلیم نشوند بیحوصله یعنی بیآرمان نباشند از اینها که متخصص هستند و تا آخر عمرشان یک هدف دارند و آن هم این که متخصص بشوند به آنها بگویند متخصص. آقای متخصص! نظریهپرداز. بابا نظریه پرداز! خانم خیلی فهمیده! اینها غلب دلشان به همین چیزها خوش است که من را چگونه نامیدند؟ چه کسانی علیه من حرف زدند؟ همهاش «من» است. به قول ا مام(ره) میگفت اینقدر نگویید من، بگویید مکتب من. خب این هم نکته دوم.
نکته سوم این است که موانع زیادی بر سر راه ما و شماست که این نظریهها به عملیه تبدیل نشود. نظریه عملیه. ر اجع به حکمت نظریه و حکمت عملیه، که تعریف اینها چیست؟ معمولاً یک تعریف مشهور است گاهی هم اختلاف میشود مثلاً این که بعضیها فکر کردند ما دوتا عقل داریم و فکر کردند عقل عدد دارد! آن را کاری نداری که عقل نظری چه میگویی و حالا عقل عملی تو چه میگویی؟ نه. این که عقل داوری نظری و داوری عملی میکند توصیههای نظری و عملی، راجع به این هم بحث است. یک عده اینطوری تقریر کردند که عقل نظری فقط توصیف میکند و میگوید چه هست؟ چه نیست؟ عقل عملی توصیه میکند. از باید و نباید حرف میزند. بعضیها گفتند که نه، اصلاً عقل نظری همه کارها در حوزه توصیف، چه توصیف هست و نیستها چه باید و نبایدها همهاش با عقل نظری است. اصلاً فهم کار عقل نظری است. چه فهم هستها و چه فهم بایدها. عقل عملی کارش عمل است. در واقع آن ادراکی است این تحریکی است نه این که دوتا نقطه ادراک برای دو نوع چیز داشته باشیم که البته سابقه این بحث حکمت نظری و عملی به فلسفه یونان هم برمیگردد. من یک جایی به دوستان طرح کردم که بیاییم چطوری در حکمت یونانی بخصوص الاهیون یونان، حکمت مقسَم همه دانشهای و آگاهیهای نظری و عملی شد بعد حکمت نظری و عملی میشود بعد نظریه چه و چه میشود و بعد هم عملی اخلاق و سیاست و تدبیر منزل میشود. همه علوم را اینگونه پوشش میدهد.
یک جور دیگر در فضای سکولار جدید هم که مقسَم حکمت نیست اساساً قائل به حکمت به آن معنایی که الاهیون شرق و غرب میگفتند نیستند. مقسَم در این دیدگاه جدید در علوم انسانی و غیر علوم انسانی، مقسَم شده منفعت، نه حکمت. سود، لذت. همه چیز در ذیل این تقسیم میشود. حتی دین هم در ذیل آن میآید منتهی دین لذتبخش و سودآور با آن مقیاس دنیوی. یک وقت شما لذت را در ذیل حکمت تعریف میکنید یک وقت لذت را در ذیل حکمت. هر دویش هم حکمت را قبول دارند هم لذت را. کدام، کدام را ویراستاری کند کدام حد آن دیگری باشد. مشروعیت کدام مستند به آن دیگری باشد. فرق آن کجا معلوم میشود بخصوص در موارد تزاحم. تزاحم بین سعادت و لذت. بین حکمت و منفعت. یا بین منفعت و منفعت. منفعت در اشل ابدیت و منفعت در اشل شخصی، جسمانی، مادی، دنیوی. شما در مقام تزاحم کدام را ترجیح میدهید؟ این بستگی دارد که مقیاس کدام اصل است و کدام فرع است؟ اصلاً این اصول دین، فروع دین، اصل و فرع برای دین نیست برای همه مکاتب است. همه مکاتب دنیا ماتریالیستیاش هم اصول دین و فروع دین دارند. مارکسیزم، لیبرالیزم همه یک اصولی دارند یعنی اول میآید میگوید از نظر من این معرفت است، این معرفت نیست. بعد در حوزه اخلاق میگوید ارزش این است، این ارزش نیست. بعد میآید در حقوق، میگوید بشر این حقوق را دارد این حقوق را ندارد منشأ و ملاک و معیار حقوق بشر اینهاست. وقتی اینها را گفتی یعنی از هست و نیست به باید و نباید رسیدی. فروع دین بایدها و نبایدها هستند. اصول دین هست و نیستها هستند. در همه ادیان همینطور است. ماتریالیزم از حوزه نظر شروع میشود بعد توصیف ماتریالیستی از انسان و جهان، بعد میآید توصیههای ماتریالیستی. در تعلیم و تربیت، در اقتصاد، در سیاست. ماتریالیستی هم انواع و شقوق آن. چپ مدرنیته، راست مدرنیته، هر کدام. مبانی مشترک، اختلاف در توصیهها و روشها و نسخهها. دین هم همینطور است از این جهت فرقی نمیکند. اصول دین، فروع دین. میگوید شما در اصول دین هستیشناسی، انسانشناسی را باید به یک جمعبندی برسانید. توحید، معاد، نبوت. این سهتا. عدل و امامت هم در واقع در ذیل همان سهتاست. اینطوری نیست که اصول اسلام سهتاست و شیعه هم دوتا اضافه کرده است. نه این عدل و امامت را شیعه تأکید و تصریح میکند برای این که مذاهب دیگر کلامی در جهان اسلام به دلایل سیاسی حکومتی به خصوص زمان بنیامیه و دیگران بوجود آمدند که خواستند یک توحید و معاد و نبوتی را ارائه کنند که نه با مسئله امامت و حکومت و رهبری اجتماعی ربط دارد نه با مسئله عدالت اجتماعی، چون اصلاً ریشه عدالت الهی را هم میزند چون میگوید اصلاً انسان نمیتواند قضاوت کند که خدا عادل است یا نیست؟ عدالت اصلاً قابل داوری نیست. وقتی در مورد خداوند عدالت قابل داوری نیست در مورد حکومت هم نیست. چرا معاویه جبریگری را حاکم میکند و میگوید اتفاقی در عالم نمیافتد الا به ارادتالله و مشیتالله، که حرف کاملاً درستی است اما نتیجه غلط میگیرد تشریع و تکوین را خلط میکند میگوید پس من بر شما حاکم هستم در عالم اتفاقی نمیافتد جز این که خدا خواسته است پس خدا حاکمیت من بر شما را خواسته است اگر راضی به قضای الهی و تسلیم در برابر خداوند هستید در برابر من باید تسلیم باشید. خب این یک توصیفی بود از نسبت خدا و انسان و جهان یک توصیه هم از توی آن بیرون آمد.
شیعه چون دید بنیامیه و حکومت دارند یک جوری توحید و نبوت و معاد را یک طوری تفسیر میکنند که فقط توصیف معنوی از جهان است اما بیرون در جامعه، نه عدالت و نه امامت و رهبری صالح اصلاً انگار ارتباط با این هستیشناسی و جهانشناسی الهی و توحیدی ندارد. برای این که تأکید کند بله، اما آن توحیدی را قبول داریم که عدل به آن چسبیده است هم عدل تکوینی و کیهانی و هم عدل تشریعی. وقتی عدالت تشریعی جزو اصول دین است شما نمیتوانید یک حاکمیتی را به دین و خدا نسبت بدهید که دارد خلاف جدول عدالت شرعی، عدل تشریعی و الهی دارد عمل میکند. چرا روی امامت تأکید میکند و میگوید امامت هم جزو اینها و در ردیف اینها. چون دید یک نبوتی را تعریف کردند که بعد از رحلت پیامبر(ص) رابطه خدا و انسان قطع میشود. اصلاً امامت جلوی سکولاریزه شدن نبوت را گرفت. و اگر از شما پرسیدند هسته اصلی تفکر دینی چیست؟ نگویید توحید. بگویید نبوت. چون توحید را خیلیها قبول دارند. دئیسم یعنی چی؟ نظام لیبرال سرمایهداری بر اساس دئیسم است وگرنه نمیگویند که خدا نیست میگوید خیلی خب خدای خالق قبول است اما با خدای شارع مشکل دارند. خدایی که دخالت میکند، خدایی که با سیاست و حکومت و سبک زندگی و... کار دارد. بنیامیه هم اول آمدند جلوی نبوت ایستادند دیدند شکست خوردند گفتند خیلی خب نبوت قبول، توحید قبول است منتهی عدل و امامت یعنی عدالت اجتماعی و حکومت صالح، حکومت عادل، دیگر نه. اینها ربطی به تفکر دینی ندارد. خیلی مهم بود اتفاقاً بنیامیه داشتند دئیسم را در جهان اسلام گسترش میدادند. دئیسم مبنای سکولاریسم است چون به معنای نفی خدا و الهیات نیست. میگوید برو توی آغول خودت! یکی از سرگرمیهای بشری هستی! در عرض سایر نهادها هستی! در حوزه حکمت عملی نهاد مشروعیتبخش نیستی، نهاد معرفتبخش هم نیستی در حوزه حکمت نظری. این است و الا نمیگویند که خدا نیست. پیامبر هم به یک معنای دیگر، به شرط این که از طرف خدا پیغام نیاورد. پیامبر را قبول داریم به شرطی که مدام پیام نیاورد بگوید حالات روحی شاعر مسلک است اینها کلمات خودم است ولی به خدا نسبت میدهم. و الا خدا مگر حرف میزند؟ آن هم چطور با تو؟ خیال میکنند اینها شبهات مدرن است که اینها کلام خود ایشان است کلام خدا نیست. قرآن میگوید قبل از ما همه انبیاء که آمدند مشرکین و اشراف به آنها میگفتند که چطوری خدا تو را انتخاب کرده است تو که نه «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً»، نه سرمایهدار هستی، نه قدرتی داری، نه ما دوروبر دو فرشتهای میبینیم. آن فرشتهای که تو ببینی دیگر فرشته نیست یک چیز دیگر است فرشته نیست. خب همین حرفها را آن موقع هم میزدند شما حرف تازهای نزدید. پرسشهای بشر جدید! کدام پرسشهای بشر جدید؟ همین حرفهاست که سالها در قم هست، شعیب و لوط و صالح و هود همین حرفها را میزدند. وقتی به موسی میگوید «نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً ...» (بقره/ 55)؛ دارد پوزیتویزم را میگوید. خدا را آشکار نشان بده، من منکر خدا نیستم ولی ببینم. چیزی را که نمیبینیم چی را قبول کنم؟ «نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» الله را آشکارا به ما نشان بده ما قبول میکنیم. میگوید آن چیزی که آشکار بشود به تو نشان داد خدا نیست. مثل این که تو تعریف خدا را نمیدانی. به خیالت میشود خدا را نشان داد ولی ما او را قایم کردیم! یواشکی نمیخواهیم تو آن را ببینی خودمان یواشکی گاهی میرویم او را میبینیم! انگار تعریف خدا در ذهنتان مشکل دارد و غلط است.
بعد گفت اگر اصول این دین و دیدگاه را قبول کردید، اصول دین مارکسیزم و اصول دین هرچی، حالا سراغ فروع آن بیا. به تو میگویند اگر آنها را پذیرفتی حالا نگاهت به انسان و جهان این است به مرگ و زندگی این است، انسان را موجود ابدی میدانی نه موقت، دارای فطرت میدانی و نه بیفطرت و نه پسفطرت، بلکه دارای فطرت الهی و صبغهالله، انسان را مختار میدانی نه مجبور. انسان را مسئول میدانی نه غیر مسئول، مسئولیت او را در حد علم و اختیارات و آگاهیهایش میدانی و نه بیشتر و نه کمتر، و... این همه آیات و روایاتی که هست. اگر این هستیشناسی و جهانبینی را قبول کردید، روایاتی که در حوزه مادیترین ابعاد زندگی میگوید فقر فقط شکم انسان را مبتلا به درد نمیکند بلکه روح انسان را هم بیمار میکند. فقیر، یُحَقَّر تحقیر میشود و کرامت اجتماعی ندارد. «فقیر، لایُسمَع کلامه» حرفهایش را نمیشنوند و گوش نمیکنند. دیدید یک پولداری صاحب قدرت و ثروت در یک جریانی آروغ میزنند همه میگویند چه فرمودید؟ میگوید هیچی یک چیزی از ما در رفت، میگویند نه یک حکمتی دارد که شما نمیخواهی بگویی! بعد یک آدم حکیم الهی ولی پاپَتی، نه قدرت، نه ثروت، نه شهرت، ده تا جمله حکیمانه بگوید میگویند باز شما حرف زدی؟ باز وقت گیر آوردی حرف زدی؟ یک فامیل داریم با او شوخی داریم نشستم توی ماشین او، قفل فرمانش طرف من بود من آمدم قفل فرمانش را باز کنم گفت فکر کردی میکروفن است میخواهی شروع به صحبت کنی! این سهتا نکته که خدمت شما عرض کردم دوستان توجه کنید. میگوید اگر آن اصل است فرع چیست؟ روزه. حالا روزه بگیر، نماز بخوان، باید روزی چند بار ارتباط برقرار کنی با آن عالم معنایی که در حوزه اصول آن را قبول کردی. با آن تعریفی از سعادت که آنجا قبول کردی. معاد را قبول کردید. اگر معاد هست پس سبک زندگی اینطوری میشود نه آن طوری. زکات، خمس، امر به معروف، نهی از منکر، جهاد، اینها فروع است. حالا راجع به هر مکتب و هر نظریهپردازی همینطور است. مارکس هم اصول دین و فروع دین دارد. جانلاک هم دارد. هگل هم دارد، هایدگر هم دارد. حتماً ملاصدرا هم دارد. آن هم آن کسی که این همه مجلدات و امثال این بحث کردند.
نکته سومی که داشتم عرض کردم میخواستم بیشتر این نکته آن را تأکید کنم اینها میگویند از اصول هم گفتی گفتی ولی دیگر به فروع ربطش نده! هست و نیستهایت را بگو، بایدها و نبایدهایت را در حوزه شخصیات بگو، در حوزه اجتماعی، و تمدنسازی، بخصوص علوم اجتماعی، علوم سیاسی، اقتصاد، تعلیم و تربیت، رسانه، دیگر دنبال لوازم اینها نباش. همینطور مکتبخانهای، یک اصولی را حفظ کنید یاد بگیرید مثل ماشین، احتیاجی به درک و تحلیل نیست اصلاً دین، اندیشه نیست. دین، یک انتخاب است غالباً هم بر اساس عادت و جبر محیط است. بیدینی هم یک انتخاب است. اصلاً کسی بر اساس اندیشه چیزی را انتخاب نمیکند. در یک موقعیت قرار میگیری، بعد هم نگاه میکنید منافعتان چه چیزی اقتضاء میکند اگر منافعتان اقتضاء کرد در آن موقعیت بمانید یا تظاهر کنید که در آن موقعیت هستید میمانید نباشد هم نمیمانید. راست میگوید در مورد خیلیها همینطوری هست. اما ما اینجا راجع به همه دینداران، روانشناسی دینداران صحبت نمیکنیم داریم راجع به دین صحبت میکنیم. اینها را با هم مخلوط میکنند. خیلی از اینها در حوزه جامعهشناسی دین، روانشناسی دین، فلسفه دین بحث میکنند میگویند راجع به دین است اما مدام دارند راجع به دینداران بحث میکنند. طبقهبندی دینداران که این چرا دیندار شد؟ چون ترسیده بود! این چرا دیندار شد؟ چون جاهل بود! این چرا دیندار شد؟ چون موقعیت طبقاتیاش ایجاب میکرد! ما اصلاً به آن کاری نداریم اصلاً فرض کنید راست میگویید. بله دینداریها مثل هم نیستند. خود امیرالمؤمنین میفرمایند بعضیها دینداری مثل تاجران دارند میخواهند فقط بهشت بروند بعضی دیندارن بردهاند دین بردگان است از ترس جهنم است. یکی هم دین آزادگان است. حضرت امیر(ع) فرمود به خدا اگر بهشت و جهنم هم نبود من همینطور زندگی میکرد. به خدا اگر بهشت و جهنم نبود من همینقدر عبادت میکردم و همینقدر عدالت میورزیدم حالا خوشبختانه بهشت و جهنم هم هست این هم جزو حکمت و عدالت است، امیرالمؤمنین(ع) میگوید من بهشت و جهنم را هدف نگرفتم من خود خدا را هدف گرفتم. خدمت به حق، لذات الحق، برای خود حق. خدایا در برابر تو به خاک میافتم چون باید به خاک بیفتم. میدانم به بهشت هم میبری ولی نبری هم من همین کار را میکنم. خب این دین خُلَّص اولیاءالله است. یک اقلیتی این طوری هستند ما که خیلی همان بهشت و جهنم را هم باور نداریم میگوییم احتمالاً هست که امام صادق(ع) جواب ما را دادهاند میگویند اگر همین احتمال را قبول کنی همین احتمال عقلایی آن را بچسب چون آن طرف قضیه نباشد وقتی بمیری خب تو نیستی که بخواهی تأسف بخوری که دیدی ما مشروب نخوردیم؟ دیدی ورقبازی نکردیم؟ از دست رفت. خب اصلاً نیستی که بخواهی تأسف بخوری. اما اگر رفتی دیدی بود دیدی آخر کار نیست تازه اول ماجراست. ابدیت شروع شد. بعد میخواهی چه کار کنی؟ امام صادق(ع) به یک ماتریالیست گفتند تو که عقل متافیزیکی نداری هرچه با تو بحث میکنیم که هیچ چیز در این عالم خود رو نیست. میگویی آب تشنگی من را برطرف کرد، آب مگر کسی است؟ مگر این خودش برنامهای دارد؟ خالق آب از طریق آب تو را که خالق توست، تو را سیراب کرد. این را نمیفهمی. خیلی خب اما احتمال بحث عقلی را کم داری. خب حالا بحث عقلی نه عقلایی بکنیم. احتیاط کن. اگر نباشد امام صادق فرمودند اگر آخرت نباشد که هست ما چیزی را از دست ندادیم اما اگر آخرت باشد به تو دارم میگویم و از منظر تو دارم نگاه میکنم که شک داری، اگر آخرتی بود تو چه کار میکنی؟ تو همه چیز را از دست دادی. نسبت اصل و فرع را خواستم بگویم. یک بحثی هست که دین یک اندیشه نیست ولی میتواند یک سبک زندگی باشد ولو احمقانه! ولی یک اندیشه نیست. متدینین این را در حافظهشان نگه دارند و مثل طوطی بگویند و بشنوند! مفاهیم دینی مذهبی مفاهیم فلسفی است حالا ما راجع به فلسفه اسلامی و ملاصدرا بحث میکنیم این حرفها اجمالاً یک نوع فرمالیزم است شیوههای ساختگی و قراردادی است و تنها چیزی که به عنوان مذهب یا فلسفه یا اخلاق میتوانید یاد بگیرید همین عبارات و الفاظ است اینها واقعی نیست اما به عنوان لفاظی یک آثاری دارد منتهی این آثار در روح شماست. گفت به روح معتقدی؟ توی روحت اینها اثر دارد! روح به معنی هرچی، اگر روح مجرد را قبول داری روح مجردت، ما که روح مجرد را قبول نداریم ما میگوییم در حافظهات، در ذهنت، روی هورمونها و غدد تأثیر میگذارد هرچه هم از ما بپرسی که خود این اثرگذاری هورمون و غدد و اعصاب و ارتباطات از کجا آمده؟ ما مدام میگوییم خودش. بعد سؤال میکنند که چطوری میشود یک چیزی خودش، خودش را بیاورد چون قبل از این که خودش باشد خودش بوده یا نبوده؟ اگر خودش بوده پس چطوری خودش را ایجاد کرده است؟ اگر خودش نبوده چطوری چیزی که نبوده ایجاد کرده است؟ بالاخره خودش قبل از خودش یا باید باشد یا نباشد. در هر دو صورت محال است. این جمله که خودش، خودش را آورده محال است. این هم اتفاقاً تعبیر حضرت رضا(ع) در بحث با یکی از همینهاست. میگوید جهان ماده را قبول داری یا نه؟ میگوید بله. میگویند چرا آمده؟ چطوری آمده؟ خودش آمده یا کسی آن را آورده؟ میگوید خودش خودش را بوجود آورده است! امام(ع) میپرسند خودش که خودش را به وجود آورده قبل از این که به وجود بیاورد خودش بوده یا نبوده؟ نه میتواند بگوید بوده، نه میتواند بگوید نبوده، چون به تناقض منجر میشود مگر بیاید در حوزه معرفتشناسی بگوید تناقض چیست؟ تناقض هم محال نیست تناقض هم قراردادی است چنان که در حوزه پست مدرن، بعضیها به اینجا رسیدند که تناقض چیست؟ نمیفهمد که اگر تو تناقض را محال ندانی همین جمله را نمیتوانی بگویی که تناقض محال نیست این را نمیتوانی بگویی چون خود همین جمله، یعنی تو پذیرفتی که تناقض محال است و الا تناقض محال نیست با تناقض محال است باید مساوی باشد. تو نمیتوانی بگویی من طرفدار تناقض هستم. طرفدار عدم تناقض هستم، عدم امتناع تناقض هستم یعنی طرفدار امکان تناقض هستم. خب اگر همه اینها فرمالیزم شد تا حد یک لفاظی، آن وقت معلوم است نتیجه آن چه میشود؟ همین که در زندگی بسیاری از ماها شده است یعنی مؤمنین ادعایی که ما هستیم دستکمی از کافران و ملحدان نداریم در عمل کردن به ماتریالیسم در زندگیمان.
ببینید شما فلسفه ماتریالیستی را جلوی چشمتان میگذارید میگوید این فلسفه، جهان چیزی جز ماده نیست هرچه از اخلاق و مذهب و فلسفه هم میگویید همه اینها منشأ مادی و فقط تفسیر مادی دارد و هدف آن هم فقط باید هدف مادی باشد. خب شما طبیعتاً تمدنی که بر این اساس میسازید و توصیههایی که بر این اساس میکنید، علوم اجتماعی، گزارههای توصیهای که میآورید بر اساس همین توصیف است اگر یک تمدنی شد تمدن متشتت، مدام مبتنی بر نزاع و تنازع بقا، جنگ بقا، در حوزه اقتصاد، سیاست، جنسیت، همه جا دوقطبی زن و مرد، دوقطبی فقیر و غنی. دوقطبی شرق و غرب، دوقطبی شمال و جنوب، دو قطبی انسان انسان، دو قطبی نژادی، سیاه و سفید. این مبنایی که یک تمدنی بوجود میآید که مدام دنبال جنگ و کشتار و غارت است یک تمدنی که مدام بر اساس کشمکش و اختلاف و منازعه است دنبال آخرین سلاحها برای بیشترین کشتار، آخرین ابزار برای بیشترین اغفال، هدف آن گسترش فحشا و فساد، مواد مخدر، چون سودآور است برای او یک هدف میشود خب مبنای این نوع علوم انسانی و اجتماعی با این کارکرد، این که تکنولوژی و علم انسانی و عقل و تجربه انسان را در این مسیر فعال کنی نه آن مسیر، این همهاش بستگی دارد به آن توصیفی که میکنید. حالا شما توصیف سینوی، توصیف صدرایی را راجع به انسان، جهان، اخلاق، ملکات، در حوزه فرد و جامعه مد نظر قرار بده، حتماً در حوزه نظامسازی و تمدنسازی یک جاهایی، نه لزوماً همه جا، یک جاهایی حتماً به توصیهها و گزارههای متفاوت بلکه متناقضی میرسید. اگر قائل به اصالت ماده شدید، شما دقت کنید میخواهم بگویم چطوری از حوزه آنتولوژی چه آثار اجتماعی، از دل چه اصولی چه فروعی بیرون میآید؟ خواه ملاصدرا باشد خواه جانلاک باشد. اگر شما اصالت ماده را در حوزه حکمت نظری پذیرفتید خب بعد ببینید با چندتا واسطه در حوزه علوم اجتماعی چه آثاری دارد؟ در حوزه تکنولوژی چه آثاری دارد؟ نظام سیاس، نظام حقوقی، نگاهتان به خانواده، بعد چرا در آن منطق، همجنس بازی و سقط جنین جزو حقوق بشر و در رأس حقوق بشر میشود؟ و ارتداد حق بشر میشود یعنی گناهان جزو حقوق بشر میشوند!
در یک تفکر دیگر با این که اصالت ماده نیست گناهان حدود بشر است نه حقوق بشر. حقوق بشر هم فقط مادی نیست مهمتر از آن حق تکامل و حق معنوی است که اگر همه هم راضی باشند به آزادی هیچ کس هم تجاوز نکنی برای حفظ کمال خودت خط قرمزهایی داری، عبدالله هستی. باید خلیفهالله باشی. آقا آزادی ما، همه آزاد هستند مگر تجاوز به آزادی دیگران بشود! نخیر از آن مهمتر مگر تجاوز به حریم خودت. کرامت خودت. حتی اگر همه هم راضی باشند. اگر الآن همه ما در جمع راضی باشیم به یک نفر ظلم کنیم خودش هم راضی باشد، دموکراسی نه، اجماع باشد چنین حقی را ندارید. خب این یک تعریفی از کرامت انسان است. چرا؟ چون یک تعریفی از انسان پشت آن است. با آن تعریف از انسان، با آن توصیف از انسان، شما جدول حقوق بشری که مینویسی اینطوری میشود با آن تعریف آن طوری میشود. در آن تعریف میگوید اصالت ماده، خیلی خب، ماده ذاتاً گرفتار کثرت و تشتت و تنازع است. عالم ماده عالم تزاحم است. اگر انسان فقط موجود مادی است دیگر تو نمیتوانی کشمکش و دعوا را از ذات انسان و انسانیت بیرون بیاوری. امکان غلبه بر این دعوا و جنگ دیوانهوار جنون و قدرت و ثروت و شهوت نخواهد بود. ذاتاً منشأ همه این تشتتها میشود آن وقت این تمدنی که بر این تعریف شکل میگیرد تمدن نزاع و دعوا و خشونت و رقابتهای وحشیانه است بین افراد، بعد بین خانوادهها، بین شهرها، بین ملتها، و بین قدرتهای جهانی. از اول تا آخر دعواست. همان دعوای هابیل و قابیل است که از اول شروع شد تا آخر ماجرا همان است. این هم که بشر ابتدایی آنطوری بود و بشر تکامل پیدا کرد، دیدید حرفهایی که میزنند بشر ابتدایی زبان نداشته، منطق نداشته، اخلاق سرش نمیشد، وحشی بوده، بعد کمکم تکامل پیدا کرده! اگر شما محصول تکامل بشر هستید که از هر بشری وحشیتر هستید فقط ابزارتان متکامل شده افکارتان همان افکار وحشی است شما همان قابیل هستید منتهی او با چوب توی سر هابیل زد شما با موشک میزنید فرقی نکردید بعد هم چه کسی گفته انسان نخستین، انسان بیدین مشرک خرافی بوده، بعد کمکم توحید از دل شرک بیرون آمده! این حرفها چیست! اولین انسان، عاقلترین انسان است. دیالوگ هابیل و قابیل، دیالوگ کل جناحبندی بشر تا آخر و تا همین الآن است. اصلاً دعوا هنوز هم همان است. او میگوید چرا تو؟ چرا نه من؟ بحث قابیل این است که من! من مرکز عالم هستم. خب تا همین الآن هم همین است من مرکز عالم هستم. جواب هابیل هم این است که میتوانم تو میخواهی من را به قتل برسانی و بکشی، میدانم که حاضر به کشتن من که برادرت هستم هستی،ولی من نمیخواهم تو را بکشم. خب این منطق همان منطق است. چه کسی گفته بشر نخستین خل بوده، زبان و منطق و ادبیات نداشته و مثل حیوانات صدای حیوانات را درمیآورده! نه آقا این هابیل و قابیل انسانهای نخستین هستند ببینید در قرآن چه میگویند؟ پیچیدهترین مسائل بشر را از ازل تا ابد در همین دیالوگ هابیل و قابیل و دیالوگ خدا و با آدم و حوا شما میبینید. تا همین الآن همه دعوا همانهاست.
جالب است خدا دوتا مناظره کرده، یک مناظره با شیطان و یک مناظره با فرشتگان و در هر دویش هم خداوند وکیل مدافع انسان بوده است. شیطان میگفته که این کیست که من جلوی آن سجده کنم؟! من جلوی تو سجده میکنم اما این چه جانوری است؟ من بر اینها مسلط میشوم. فرشتهها هم نه از موضع حسادت، بلکه از موضع تعجب، گفتند که اگر فلسفه خلقت عبودیت است دیگر از ما عبدتر؟ این که داری خلق میکنی این زمین را به گند میکشاند «یفسد فی الارض»، و «یفسک الدماء» خیلی موجود خشن و خطرناکی است همدیگر را میکشند و خون میریزند چرا باید خلق بشوند؟ خدا در دوتا مناظره، در باب خلقت انسان با فرشتگان و با شیطان شرکت کرده و خداوند هم به ما در قرآن گزارش داده که حواستان باشد من دو جا از شما دفاع کردم. شیطان فضیلت شما را زیر سؤال برد و فرشتگان هم در لحظه اول کمالات شما را ندیدند فقط بُعد مادی شما را دیدند. خداوند از انسان دفاع کرد. این موجود به آفریدنش میارزد ظرفیتهایی در اوست که اگر بالفعل بشود تمام عالم یک طرف، این یک طرف، این هدف کل اینها میشود. این آفرینش پرسشی را پاسخ میدهد که هیچ آفرینش دیگری نمیتواند این پرسش را پاسخ بدهد. این امانت الهی را فقط این میتواند بردارد. خب اینها خیلی تعابیر مهمی است. حالا بعضیها گفتند این گفتگوها سمبلیک بوده که اصلاً فرض کنید سمبلیک بوده که ما اصلاً دلیلی بر سمبلیک بودن آن نداریم فرض کنید سمبلیک بوده خب درست نتیجه بگیرید. سؤال: آیا انسان آفریده شده یا آفریده نشده؟ آفریده نشده! آفریننده دارد یا نه؟ نه. این آفرینش هدفی داشته یا نه؟ شما به همین سؤال جواب بده هیچ چیز دیگر نمیخواهد بگویید. این آیه «جاعلٌ فی الارض خلیفه» یا این را قبول دارید یا قبول ندارید اگر قبول دارید جهت و مبنای علوم انسانیتان به یک سمتی میرود و اگر منکر باشید به یک سمت دیگر میرود. البته هر دویشان اشتراکات هم زیاد دارند نه این که کل گزارههای ما با آنها فرق میکند. منتهی هرچه مبناییتر و فلسفیتر، اختلافات کمتر، اما مهمتر و کلیتر است. هرچه فلسفه به علم و به مفهوم اصطلاحیاش نزدیک میشود تجربی میشود، اختلافات، ریزتر میشوند اهمیت آن کمتر میشود، ریزتر میشود اشتراکات هم بیشتر میشود اما جهتگیریها متفاوت خواهد بود. مؤمن و کافر، تمدن دینی و تمدن الحادی و تمدن شکاک، سهتا تمدن. سهتا تعریف از زندگی و سعادت و شقاوت دارند خب سه نوع باید فرمولبندی کنند. البته اینهایی که میگویم در حوزه باید است وگرنه در هست آن میبینید او... گاهی شما در بعضی از جوامع لائیک میروید میبینید یک کارهایی میکنند که کاملاً دینی است، یعنی یک پروژهای در مدیریت خود اجرا کرده که اسلامی است بعد در جامعه اسلامی میبینید یک عالمه پروژههای ماتریالیستی دارد اجرا میشود ما الآن با آن کاری نداریم آن مشکل دیگری است. ما الآن داریم در حوزه نظر بحث میکنیم که اگر با این مبنا رفتید نزاع و رقابت بین ملتها اصل است، بین طبقات، بین نژادها، بین زن و مرد، جنسیتها، اینها یک اصل است. اصلاً زندگی بدون این جنگ و دعواها با این مبنا امکان نخواهد داشت. مناسبات اقتصادی و بازرگانی بین ملتها به جای توافق و دوستی به جای رعایت حقوق طرفین و اطراف، میرود به این سمت که چه کسی، چه کسی را غارت کند یا استثمار کند؟ چه کار کنیم که ما بیشتر بخوریم اینها بیشتر از بین بروند. اختلاف، منازعه و دعوا.
یک نوع حکمت نظری از دل آن در حوزه حکمت عملی یک تمدن مسلّح وحشی تماماً نظامی بیرون میآید که حتی در حوزه رشد صنعتی هم که میرود باز یک هدف اصلی آن تکامل ابزار جنگ است برای این که بر بقیه بشریت مسلط بشود و بتواند آنها را غارت کند، بتواند آنها را تهدید کند و استثمارشان کند. اسمشان را هم بشرپرست میگذارند.
اولاً بعضیها اومانیزم را بشردوستی میگویند! بشردوستی که خیلی چیز خوبی است حتی اصالت انسان هم، چون مفهوم اصالت نسبی است، حتی اصالت انسان هم وقتی در برابر اصالت خدا قرار نگیرد در راستای او و در امتداد او قرار بگیرد آن هم قابل قبول است. اصلاً دین برای چه آمد؟ برای تو. مگر نمیفرماید که خداوند آسمانها و زمین را خلق کرد «لکم» لکم یعنی اصالت انسان. همه چیز برای توست. شیطان را بخاطر تو طرد کردند اینقدر انسان در هستیشناسی و انسانشناسی الهی مهم است. منتهی وقتی میگوید اصالت انسان میخواهی خدا را بیرون کنی یا میخواهی شیطان را از عرصه بیرون کنی؟ کجا میگویی اصالت انسان؟ اومانیزم که ما با آن مشکل داریم اومانیز اسلامی و غیر اسلامی داریم. اومانیزم به کدام معناست؟ اگر مرادتان از اومانیزم توجه به ظرفیتهای عقلی و حقوقی بشر است و کرامت بشر است بله داریم. اصلاً فقط اسلام اومانیست است. اگر مرادتان از اومانیست اصالت لذت و نفسانیت بشر است نه اومانیزم اسلامی نداریم اصلاً اومانیزم اسلامی هم نداریم. این اومانیزمی که این میگوید بشردوستی نیست و الا بشردوستی که جزو تعالیم اصلی قرآن و سنت است. اصلاً همه انبیاء آمدند که بگویند بشر را دوست داشته باش. منتهی وقتی میگویی چرا دوست داشته باشم؟ انبیاء جواب دارند اما مادیون جواب ندارند. شما به یک مادی بگو انساندوست باش، میگوید بله خیلی قشنگ است قافیهاش خیلی قشنگ شد! میگویی قافیه را کاری نداریم الآن غذا کم است غذایت را به او بده. ما انسان دوست هستیم منظورم از بشردوستی خودم بودم! اولاً اینها بشرپرست هستند نه بشردوست. بشرپرستی غیر از بشردوستی است. بشردوستی الهی است بشرپرستی الهی نیست ضمن این که بشرپرست هم نیستند دروغ میگویند خودپرست است و الا اگر بین خودش و بشر دیگر دعوا نشود طرف خودش را میچسبد یا طرف بشر دیگر؟ میگوید منظورم از بشر خودم بودم. لذا در دل اومانیسم اگوئیسم است. منظور از انسان محوری، انسان محوری نیست بلکه منظور خودمحوری است. منیت است. وقتی که میگویید عقلانیت، عقلانیت که یک ارزش الهی است من دیدم بعضیها میگویند بله مدرنیته عقل را به جای خدا گذاشت. این حرف یعنی چه؟ عقل، تجلی خدا در این عالم است. «عقل اولُ ماخلق الله» است. عقل چیزی است که خداوند فرمود: «بکَ اُعاقب و بک اصیب» من اگر انسان را پاداش و عذاب بدهم بخاطر توست چون به او عقل دادم و الا اگر عقل نبود جهنم و بهشت چیست، اصلاً انبیاء چیست! اصلاً اسلام عقلمحور است. آقا علائم مدرنیته 1) بشردوستی 2) عقلانیت 3) اصالت خرد! عجب، این که چیز خوبی است اگر این است ما هم سکولار و اومانیست هستیم اینها حرفهای کاملاً درستی است. چه کسی گفته؟ این تعریف را آنها گذاشتهاند شما هم مدام نقل میکنید. بعضیها هم میگویند نخیر، با خرد و با عقل حقوق بشر و با استعداد انسانی شروع به مبارزه میکند به اسم خدا! خب کمعقل، که وقتی عقل را تقسیم میکردند آخرهای صف بودی کم به تو رسید، تو نمیفهمی که دقیقاً آنچه که خداوند در قرآن و انبیاء در سنت دارند میگویند اینها آیات الهی هستند عقل انسان آیتالله است. رسول خدا فرمود: «العقل سفیر الحق، رسول الحق» اگر عقل نبود بهشت و جهنم معنی نداشت و انبیاء را خدا نمیفرستاد. چرا انکار عقل میکنید چرا خداوند و وحی را در برابر عقل قرار میدهید؟ عقل پیامبر درونی است. بحث کنید که عقل چیست؟ شما به اسم عقلانیت نفسانیت را چسبیدید و اسم آن را عقلانیت میگذارید. اومانیزم عقلانیت بشر نیست. نفسانیت بشر است. دیدید میگویند امام حسین(ع) در کربلا، جنگ بین عقل و عشق بوده است! طرف عشق را گرفتند. پس شهدای کربلا مشکل عقلی داشتند؟ یعنی چی؟ دعوای عقل و عشق بود؟ عقل به امام حسین(ع) و به اصحاب سیدالشهداء(ع) گفت به کربلا بروید. عقل گفت 70 در برابر 30 هزار بایستید و شهید بشوید این عقل است. (45:00) آن عشق هم عشق الهی است، عشق به عقلانیت است. این عقل، عقل عاشق است آن عشق، عشق عاقل است. دعوای عقل و عشق چیست؟ اینها در نگاههای کلیسا و بعد سکولاریسم در غرب مطرح شده است ما این حرفها را نداریم. مراقب باشیم در این بازیها وارد نشویم. اینهایی که میخواهند کلاه بشر را بردارند هندوانه زیر بغل بشر میگذارند که بشر قدیم اینطوری بود بشر جدید اینطوری شد! ما وحشیتر از بشر جدید در تاریخ بشریت نداریم. صد میلیون انسان، انسان را کشت. صد میلیون انسان به دست انسان در همین قرن 20 کشته شد. اوج مدرنیته. در تمام قرنهای بشر قدیم روی همدیگر این همه کشتار نشده است. چنگیز و نرون و هخامنشی و روم و... همه روی همدیگر این همه آدم نکشتند که اینها با فاصله 30 سال، جنگ اول و دوم با فاصله 30 سال صد میلیون انسان کشتند. اینقدر جنازه در قرن 20 هست که به قرنهای دیگر میشود جنازه صادر کرد. تجاوزی که به حقوق بشر در همین آخرین دوران پیشرفت بشر، در کدام دوران شده است؟ آقا بشر قدیم مسائل و ارتباطش را درست برقرار نمیکرد بشر جدید دارد این کار را میکند. بشر قدیم انسان را کشف نکرده بود بشر جدید کشف کرد! بله شما کشف کردید! چه کسی میتوانست این همه خون از توی بدن بیرون بکشد، قبلاً کشف نشده بود. این استعدادهای بشر را شما کشف کردید. جدیدترین انواع شکنجه. آن وقت در این تمدن شما میبینید به جای قهرمان اخلاقی، به جای پهلوان، شما گلادیاتور دارید! هنرتان هرچه بیشتر جنایت و تجاوز، سکس و خشونت و مالیخولیا، این میشود فلسفه هنر به این سمت میافتد. چرا؟ چرا سینما و تکنولوژی هنر به این سمت میآید؟ اینها مربوط به ذات تکنولوژی نیست بعضی از دوستان ما میگویند این ذات تکنولوژی اینطوری است، اصلاً ذات سینما اینطوری است. نه آقا ذات چیه؟ سینما مخلوق انسان است. هر پدر سوختگی هست برای انسان است برای ابزار نیست. انسانها هستند که یا پدرسوختهاند یا پدر ناسوختهاند. بشر است که از مسجود ملائکه هست تا کسی که باید به شیطان درس شیطنت بدهد. خبر دارید که شیطان اخیراً گفته که من چیزهایی در این دههها دارم از بشر یاد میگیرم که اگر آن موقعی که خدا گفت سجده کن اینها را میدانستم حتماً سجده میکردم من نمیدانستم یک چنین تواناییهایی در بشر هست. پدرسوختگیهایی که من آن موقع تصورش را هم نمیکردم. من اگر میدانستم یک چنین تواناییهایی دارد او را سجده میکردم من فکر کردم من باید تا آخر به او یاد بدهم، نمیدانستم خودش سر پا یک پا میایستد.
خب هدف آن تمدن میشود این که مدام نیازهای تصنعی ایجاد کن. بیش از آنچه که میتوانی ارضاع کنی نیازمندی بوجود بیاور. نیازهای کاذب به جای نیازهای صادق. نیازهای دروغ به جای نیازهای واقعی، نیازهای نمایشی به جای نیازهای حقیقی. توقف هم ندارد. حرص هر لحظه بیشتر. اصلاً دلیلی برای توقف وجود ندارد برای چه متوقف بشوم؟ زندگی همین است مدام لذت بیشتر، مسابقه وحشیانهتر. خب این توصیه است. ولی من این را اشکال ذات تکنولوژی، ذات سینما، نمیبینم. یک کسی به نام آقای مدرنیته و خانم تکنولوژی من چنین اشخاصی نمیشناسم اگر میشناسید اینها را معرفی کنید ما با اینها گفتگویی داشته باشیم چون راجع به اینها خیلی حرف میزنند ولی اخیراً کشف شد اصلاً چنین اشخاصی وجود خارجی ندارند اسمهایی است که میگویند! مثل این است که بگویند خدا این کارها را نکرده طبیعت کرده! طبیعت چیست؟ طبیعت یک اسم است که روی مجموع اینها گذاشتی، بعد میگویی طبیعت کرده! مثل کسی که دید سر کوچه آش میدهند دید مردم هستند بعد خودش هم گفت نکند واقعاً آش میدهند؟ خودش هم میرود! مدام گفتند طبیعت طبیعت، بعد فکر کردند یک چیزی یا یک کسی به نام طبیعت است که دارد این کارها را میکند. دیدید میگویند جامعه چنین اقتضایی دارد که ما فلان. میگوییم چرا دزدی میکنی؟ کلاهبرداری میکنی؟ جنس قلابی میدهی؟ میگوید اقتضاء بازار است. بروید از آقای بازار بپرسید ایشان فرمودند که باید این کارها را بکنیم! حالا جالب است هرجا بحث میشود میگویند آن قدیمها بوده که انبیاء میگفته فلان! آن بشر قدیم بوده که میگفتند دزدی نکن، تقوا داشته باش، تکاثر نباشد و بشر جدید یک وضع دیگر است! بازار مدرن غیر از بازار قدیم است و اقتضای بازار مدرن ربا و کلاهبرداری و پدرسوختگی است اینها اقتضای ذاتیاش است. حالا من روایت دیدم. این روایت برای هزار و چند صد سال پیش است. طرف آمده پیش امام(ع)، امام میگوید چرا در بازار هستی اینقدر بخور بخور میکنی؟ گفت آقا شرایط عوض شده، شرایط اینطوری است مثل قبل نیست. همان موقع هم همین حرفها را میزدند آن موقع هم میگفتند مثل قبل نیست همین الآن هم میگویند مثل قبل نیست. قبل الآن هزار سال پیش است قبل آن موقع دو هزار سال پیش بود. بعد رفتیم دو هزار سال پیش نگاه میکنیم قرآن میفرماید به شعیب گفتیم ترازوهایتان را، کیل و میزانتان را درست تنظیم کنید، بازاری که ترازوهایش درست کار نمیکند موحد نیست. بعد به او جواب میدهند که آقاجان این چرت و پرتهایی که قدیمیها میگفتند نگو. اینها برای اساطیر الاولین است، قبلیها این حرفها را میزدند این حرفها را نگو. «لَنَرْجُمَّنّک» اردنگی میزنیم بیرونت میکنیم این حرفهای قدیمیها را نگو! بشر قدیم بود این حرفها را میزد. دو هزار سال پیش به شعیب گفتند بشر قدیم این حرفها را زده است! کدام حرفها؟ سخنان خدا به بشر که کلاه همدیگر را برندارید. این برای بشر قدیم بوده، بشر قدیم کلاه داشته، ما کلاه نداریم. خب او کلاه برمیداشته شما کلاه سر طرف میگذارید.
هشتگهای موضوعی